کد مطلب:12375 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

اما خیانت یهود
سپاه قریش از مكه خارج شد تنها برای آنكه مدینه را غافلگیر كند و به آن شبیخون زند. ولی یهود به مسلمانان كمك نكرد بلكه خیانت نمودند. این نوع خیانت ها از طبیعت یهود بود، و تنها از آنان انتظار می رفت و راه و روش آنان محسوب می شد. پیامبر اكرم به آنان مهلت داد، و تنها به این اكتفا كرد كه یهود مدینه را در بازار بنی قینقاع جمع كند و از جانب خدا آنان را تهدید به عذاب نماید؛ همانند عذابی كه بر قریش نازل گردید. معلوم است كه وقتی كار منحصر به اعلام خطر یا چیزی شدیدتر از آن می شود، و یهود باز هم راه تجاوز و خیانت را در پیش می گیرد شمشیرها در غلافها نمی مانند و ناگزیر از غلافها بیرون می آیند.

یهود بنوقینقاع به بازارشان در مدینه می آمدند در حالی كه اموال را می خوردند و به اسلام خدعه و مكر می نمودند، و به هیچ اعلام خطری از جانب خدا و رسول خدا اعتنا نمی كردند. گروهی از این یهود بر آن شدند كه به كنایه، یكی از زنان مسلمان را به امری كه از آن كراهت داشت مجبور كنند. آنان حیله به كار بردند تا جامه اش را در بازار از بدنش كنار زدند. زن فریاد برآورد، و از عرب دادخواهی كرد. فتنه و آشوب در میان مسلمانانی كه در بازار بودند و یهودیان قینقاع درگرفت. مصطفی (ص) در میان جمعی از انصار فرارسید، و بی درنگ یهود را پانزده شب محاصره نمودند تا تسلیم شدند، و به فرمان حضرت تن دردادند. در آن هنگام «عبدالله بن ابی بن سلول» منافق معروف یهود آمد، و در حضور عده ای از مردم به مصطفی (ص) چنین گفت: «ای محمد در مورد بردگانم به من نیكی كن» پیامبر از او روی برگردانید. ولی آن منافق دست از اصرار خود برنداشت، و نسبت به آزادكردن بردگان پافشاری تمام نمود. حضرت فرمود: «آنان از آن تو باشند!» پیامبر به این مقدار اكتفا كرد كه آنان را خلع سلاح نمود و سه روز مهلتشان داد كه پس از آن از مدینه خارج شوند. آنان بدون فاصله با خواری و مغلوبیت از مدینه به سوی



[ صفحه 239]



وادی القری خارج شدند؛ جایی كه بر جمعیتشان كه درآنجا بودند فرود آمدند، و درآنجا اقامت كردند. و با این ترتیب مدینه، شهر هجرت با بیرون شدن

بنوقینقاع از آن، پس از جنگ بدر، در سال سوم هجرت، از فتنه و توطئه یهودپاك شد!

حوادث فردی یكی پس از دیگری جریان یافت، حوادثی كه اثر ترس و هراس دردلهای یهودیان را منعكس می ساخت، و از خیانت و كینه آنان حكایت می كرد.

هدف یهود بر این قرار گرفت كه قریش را برای كشته هایش در جنگ بدر تحریك نماید. زیرا قریش این چنین نبودند كه نسبت به این امر ساكت بمانند،

آن گونه كه یهود بر اخراج بنوقینقاع ساكت ماندند. پس از یك سال، در ماه شوال، از سال سوم هجرت واقعه احد بوقوع پیوست. و آنچه از جریان آن قرار بود انجام یافت.

یهود، این دفعه هم پیمانش را با رسول خدا (ص) شكست، و بر ضد كسانی كه با امضاكنندگان این پیمان نامه به جنگ برخاستند پیامبر را كمك و یاری نداد.

یهود بنونضیر در منطقه مدینه و هنوز در لانه هایشان بودند، و جریان مبارزه در احد را زیر نظر داشتند... و برای آنان موجب خوشحالی بود كه مسلمانان ازدشمنشان صدمه و زیان ببینند. تصمیم گرفتند كه با پخش شایعه شوم و ناپاكشان در مدینه بحران و تزلزل ایجاد كنند، و شایع كنند كه: «محمد و یارانش

شكست خورده اند در حالی كه او می گوید پیامبر مرسل است! اگر او پیامبر بودبت پرستان بر او پیروز نمی شدند!»

یهود بنونضیر بر آن شدند كه به رسول خدا شبیخون بزنند و ناگهان بر او بتازند. پیامبر بسوی بنونضیر آمد، و در مدینه دیه دو كشته بنی عامر ازآنان یاری خواست. و میان آنان و بنونضیر پیمان همسایگی بود. یهود بنونضیرگفتند: بلی، ما تو را به آنچه دوست داری یاری می دهیم. سپس با یكدیگرخلوت نمودند و گفتند: «بدانید كه فرصتی بهتر از وضع این مرد در این حال را دیگر بدست نخواهید آورد. (و رسول خدا (ص) در كنار دیواری از خانه های آنان نشسته بود) - از شما كیست كه بر بالای بام این خانه برود، و سنگ بزرگی بر او بیفكند، و ما را از دست او راحت كند»؟ مردی یهودی اعلام آمادگی نمود. بر بالای بام رفت و سنگی بزرگ را رها كرد. سنگ فرود آمد اما پس از آنكه مصطفی



[ صفحه 240]



از جای خود حركت كرده بود. این كار زشت آنان اطلاع تازه ای را درباره خیانت یهود به رسول خدا نداد زیرا پیامبر گرامی از عهدشكنی و توطئه و خیانت آنان كاملا آگاه بود. اما تصمیم رسول خدا را برای خاتمه دادن به فتنه و شرشان قطعی كرد.

پیامبر اكرم بجانب آنان برگشت، و بیدرنگ شش شبانه روز از ماه ربیع الاول سال چهارم هجرت، آنان را به محاصره درآورد... آنان بدون جنگ به فرمان مصطفی مبنی بر خروجشان از مدینه تسلیم شدند... از پیامبر خواهش كردند كه آنان را

آزاد بگذارد تا لوازم و زندگیشان را بر شترها حمل كنند، و از مدینه بروند.

پیامبر پیروزمند این كار را به آنان اجازه داد. طمع بر آنان غالب آمد كه تیرها و چوبهای سقف خانه هایشان را هم جداكنند و با خود ببرند.

زنان و فرزندان را با وسایل و اموالی كه بار شتر شده بود بسوی قبیله وعشیره خود در خیبر به راه انداختند، )در حالی كه هنوز نوبت یهود خیبرفرانرسیده بود.( و گویی در خروج و ترك قلعه هایشان در فشار اولین برخورد مسلمانان قرار گرفته بودند. و راست فرمود خدای تعالی:

«هوالذی أخرج الذین كفروا من اهل الكتاب من دیارهم لاول الحشر ماظننتم ان یخرجوا ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله. فاتاهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا

اولی الابصار(2)و لولا ان كتب الله علیهم الجلاء لعذبهم فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب النار.(3)ذلك بأنهم شاقوا الله و رسوله و من یشاق الله فان الله شدید العقاب.» حشر/ 2 تا 4

ترجمه:(2)اوست خداییكه (برای نصرت اسلام) كافران اهل كتاب را (یعنی یهودیان بنی نضیر كه با مكر قصد كشتن پیامبر را نمودند) در اولین برخورد، همگی را از دیارشان اخراج كرد تا وطن را ترك كردند و به شام رفتند. و هرگزشما مسلمانان گمان نمی كردید كه آنان به امر رسول خدا ازدیار خود بیرون روند. آنان حصارهای محكم خود را نگهبان خود از قهر و انتقام خدا می پنداشتند، تا آنكه عذاب خدا از جایی كه تصور نمی كردند به آنها رسید، و در دلهایشان از سپاه اسلام ترس و هراس انداخت تا آنجا كه



[ صفحه 241]



به دست خود و به دست مؤمنان خانه هایشان را ویران می كردند. اینك ای خردمندان جهان از این حادثه پند و عبرت بگیرید.

3- اگر خدای تعالی خارج شدن از وطن را بر آنان مقرر نمی داشت آنان را سخت تراز آن در دنیا (به قتل و اسارت، مانند كفار جنگ بدر) به عذاب گرفتار می كرد. و به هر حال عذاب آتش دوزخ در آخرت برای آنان خواهد بود.

4- این جلای وطن و آوارگی آنان بسبب آن بود كه با خدا و رسول سخت دشمنی آغازكردند. و هر كس كه با خدا دشمنی كند (باید بترسد) كه عذاب خدا بسیار شدید است. [1] .

احتیاط و ترس معمول و همیشگی یهود آنان را بشكستن عهد واداشت. لذا با پاها و با دستهای كثیف خودشان بجانب مرگشان شتاب كردند! البته به جهت طولانی شدن انتظارشان در مورد نتیجه نهایی جنگ احد بخیل و تنگ نظر شدند، در حالی كه دشمنشان پیامبر اسلام مانند كسی بود كه مغلوب و مقهور نشده بود. بلكه می رفت تا هر چه زودتر آنان را به همان بیابان آوارگی قدیمشان طرد كند، و با آنكه مسكن و مأوای آنان در مستعمره هایشان در سرزمین پاك مدینه، در شمال حجاز، برای مدتی بیش از پنج قرن، محل خوب و خوشی برایشان بود.

اوضاع بحرانی جنگ احد از معنویت سپاه اسلام و یاران پیامبر چیزی كم نكرد.بلكه درس و عبرتی به آنان داد، و به ایمان و پایداری و استواری آنان بیفزود. در حالی كه قریش را ترس و هراسی با شك و تردید گرفت. و آرزو می كرد كه ای كاش اوضاع و احوال او را از برخورد مسلحانه با سپاه اسلام درامان دارد؛ مبادا موفقیت موقت و زودگذری را كه در جنگ احد بدست آورده بود از دست بدهد. زیرا انتظار آنرا داشت كه با شكست و ننگ از آن جنگ بازگردد.

خلاصه آن پیروزی موقت و زودگذر فایده و نتیجه ای را برایش به بارنیاورد. و كاملا بیقین می دانست كه میان اشخاص و افرادش كسانی هستند كه ایمان واعتقادشان نسبت به بتها و بت پرستی متزلزل و ناپایدار



[ صفحه 242]



شده است. و طولی نكشید كه این اشخاص و افراد به برادرانشان كه با داخل شدنشان در اسلام سبقت گرفته بودند ملحق شدند.

«اینك فرصت برای یهود بنی قریظه پدید آمده است»

یهود بنی قریظه هیأتی از دانشمندان خود را بسوی مكه مأمور كرد، كه ایمان اهل شك و تردید را نسبت به معبودان و بتهایشان به آنان بازگرداند، وبت پرستی عربی را به جنگ با دین یكتاپرستی تحریك و تشویق كند. به قریش گفتند: دین شما بهتر از دین پیامبر اسلام است، و شما به حق شایسته تر از او می باشید. با او به مبارزه برخیزید، و ما با شماییم!

هنگامی كه مطمئن شدند كه مشركان نسبت به دعوت اینان به جنگ با پیامبر اسلام فعالیت و نیرویی یافتند، این گروه یهودی از مكه خارج شدند تا به نزد قبیله غطفان آمدند، و آنان را به همان مطلبی كه قریش را دعوت نموده بودند دعوت كردند، و پشتیبانی و یاری خودشان را هم به آنان وعده دادند.

سپس سریع و مخفیانه به لانه های خودشان در شمال حجاز برگشتند، و از پشت سرشان سپاه مشركان: قریش با فرماندهی ابوسفیان بن حرب، و گروههایی از قبیله غطفان به نام: فزارة، و بنی مرة، و بنی اشجع بن ریث براه افتادند...

البته این توطئه ها بگونه ای نبود كه جریان آن مخفی بماند. زیرا پیامبرگرامی به فعالیت و سعی یهود و مكرها و توطئه هایی كه شبانه می نمودند كاملاآگاهی داشت. لذا آن حضرت منتظر شد تا اینكه از جنگ احزاب در واقعه خندق فراغت یافت، و با سپاه خود در میانه روز به مدینه مراجعت فرمود. سپاه هنوز گرد و غبار میدان جنگ پیروزمندانه را از جامه های خود پاك نكرده بودند كه دعوت مصطفی را با ندای مؤذن او كه از مسجد پیامبر گرامی برمی خاست شنیدند، كه می گفت: «ای مردم، هر كس كه شنوا و فرمانبر است بداند كه نماز عصررا تنها در محل بنی قریظة باید بجای آورد».

ناگهان گروه گروه مؤمنان باسرعت تمام به محلی كه رسول خدا(ص) قرار گذاشته بود



[ صفحه 243]



حاضر آمدند: نماز عصر در محل بنی قریظه... نماز عصر را آنجا بجای آوردند در حالی كه یهودیان ترسو به قلعه هایشان كه گمان می كردند مانع آنان از عذاب خداست پناه گرفتند. محاصره شروع شد و بیست و پنج شبانه روز ادامه یافت. پس از آن، وحشت و هراس، آنان را از قلعه ها بیرون راند، و به فرمان رسول خدا (ص) تسلیم شدند. اما حضرت فرمان را به «سعد بن معاذ» نماینده اوس واگذاشت، در حالی كه گروهی از قوم او كوشیدند او را وادار كنند كه نسبت به دشمنان اسلام رفق ومدارا نماید. و چه بسا كه اینان در جاهلیت آنها را علیه قبیله خزرج یاری وپشتیبانی می كردند. به سعد بن معاذ گفتند: ای ابوعمرو، به برده های خود نیكو رفتار كن، زیرا رسول خدا (ص) تو را فرمانروایی داده است تا با مردم به نیكی رفتار كنی. هنگامی كه زیاد به پیامبر مراجعه كردند در جواب آنان گفت: برای سعد زمان آن رسیده است كه در راه خدا سرزنش هیچ ملامتگری او را از راه حق و وظیفه بازندارد. سعد بن معاذ به حكم قاطع و عادلانه خود بر مردان بنی قریظه (نه بر زنان و كودكان) برای قطع كردن شر و فتنه وبال آورشان، و برای كیفری متناسب با توطئه و خیانت آنان فرمان صادر كرد. با آن فرمان بنوقریظه هم رفتند. و از آنان عبرت و مثلی پندآموز باقی ماند. نغمه های قصاید در فضای شبه جزیره عربستان طنین انداز شد؛ قصایدی كه شعرا درباره آنان سرودند، و درباره كسانی كه در جنگ خندق مشركان را پراكنده ساختند، و نیز درباره منافقان. پیامبر گرامی هم آیاتی را از وحی پروردگارش درباره آنان از سوره احزاب تلاوت نمود: «یا أیها الذین آمنوااذكروا نعمة الله علیكم اذ جاءتكم جنود فأرسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها، و كان الله بما تعملون بصیرا. اذ جاؤاكم من فوقكم و من أسفل منكم، و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا. هنالك ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا. و اذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا. و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لامقام لكم فأرجعوا، و یستأذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عورة وماهی بعورة ان یریدون الا فرارا. ولو دخلت علیهم من أقطارها ثم



[ صفحه 244]



سئلوا الفتنه لاتوها و ماتلبثوا بها الا یسیرا. و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و كان عهد الله مسؤولا. قل لن ینفعكم الفرار ان فررتم من الموت أوالقتل و اذا لاتمتعون الا قلیلا. قل من ذالذی یعصمكم من الله ان أراد بكم سوءا أو أراد بكم رحمة، و لایجدون لهم من دون الله ولیا و لانصیرا. قدیعلم الله المعوقین منكم و القائلین لاخوانهم هلم الینا و لایأتون البأس الا قلیلا. اشحة علیكم، فإذا جاء الخوف رأیتهم ینظرون الیك تدور اعینهم كالذی یغشی علیه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوكم بألسنة حداد اشحة علی الخیر، اولئك لم یؤمنوا فأحبط الله أعمالهم، و كان ذلك علی الله یسیرا. یحسبون الاحزاب لم یذهبوا و ان یأت الاحزاب یود و الوانهم بادون فی الاعراب یسألون عن أنبائكم و لو كانوا فیكم ما قاتلوا الا قلیلا. لقد كان لكم فی رسول الله أسوة حسنة لمن كان یرجو الله و الیوم الاخر و ذكر الله كثیرا. و لمارالمؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازادهم الا ایمانا و تسلیما. من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا. لیجزی الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین ان شاء أو یتوب علیهم، ان الله كان غفورا رحیما. ورد الله الذین كفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و كفی الله المؤمنین القتال، و كان الله قویا عزیزا. و أنزل الذین ظاهروهم من أهل الكتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا. و أورثكم أرضهم ودیارهم وأموالهم وأرضا لم تؤوها وكان الله علی كل شی ء قدیرا» احزاب / 9 تا 27 ترجمه: 9- ای كسانی كه ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خودتان بیاد آورید، در آن هنگام كه لشكرهای بزرگی به سوی شما آمدند. ولی ما باد و توفانی سخت بر آنان فرستادیم، و لشكرهایی را (برای كمك به شما) كه آنها را نمی دیدید (و به این وسیله دشمنان شما را درهم شكستیم) برای یاری شما بسیج كردیم، و خداوند به آنچه عمل می كنید كاملا بیناست. 10- بیاد آورید زمانی را كه آنان از بالا و پائین شهر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره كردند) و بیاد آورید زمانی را كه چشمها از شدت وحشت خیره شده بود، و جانها به لب رسیده بود. و گمانهای مختلف بدی به خدا می بردید.



[ صفحه 245]



11- در آنجا مؤمنان آزمایش شدند، و تكان سختی خوردند. 12- و به خاطر بیاورید زمانی را كه منافقان و آنان كه در دلهایشان بیماری بود گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند. 13- و نیز بیاد آورید زمانی را كه گروهی از آنان گفتند: «ای اهل یثرب (مردم مدینه)، اینجا جای توقف شما نیست، به خانه های خود بازگردید». و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند، و می گفتند: خانه های ما بدون حفاظ است، در حالی كه بدون حفاظ نبود. آنان تنها می خواستند از جنگ فرار كنند. 14- آنان چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدینه برآنان وارد می شدند، و پیشنهاد بازگشت به سوی شرك به آنان می كردند می پذیرفتند، و جز مدت كمی برای انتخاب راه درنگ نمی كردند. 15- آنان پیش از این با خدا پیمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند. و عهد الهی سرانجام مورد سؤال قرار خواهد گرفت. 16- ای پیامبر، بگو: «اگر از مرگ یا كشته شدن فرار كنید سودی به حال شما نخواهد داشت. و در آن هنگام جز بهره كمی از زندگانی نخواهید گرفت.» 17- بگو: «چه كسی می تواند شما را در برابر اراده خدا نگهدارد، اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما اراده كرده باشد» اینان باید بدانند كه غیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری نخواهند داشت. 18- خداوند كسانی را كه مردم را از جنگ بازمی داشتند، و كسانی را كه به برادران خود می گفتند: به سوی ما بیایید (و خود را از معركه بیرون بكشید) به خوبی می شناسند. آنان مردمی ضعیفند، و جز مقدار كمی كارزار نمی كنند. 19- آنان در همه چیز نسبت به شما بخیلند، و هنگامی كه لحظات ترس و بحرانی پیش آید می بینی كه آن چنان به تو نگاه می كنند، و چشمهایشان در حدقه می چرخد كه گویی می خواهند قالب تهی كنند! اما وقتی كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهای تند و خشن خود را با اندوهی از خشم و عصبانیت بر شما می گشایند (و سهم خود را از غنائم مطالبه می كنند) كه در آنجا هم بسی حریص و بخیلند . آنان هیچ گاه ایمان نیاورده اند. لذا خداوند اعمالشان را باطل و نابود كرد. و این كار بر خدا آسان است.



[ صفحه 246]



20- آنان گمان می كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند. و اگر برگردند اینان دوست دارند كه در میان اعراب بادیه نشین پراكنده و پنهان گردند، و از اخبار شما جویا شوند. اگر در میان شما باشند تعداد بسیار كمی از آنان پیكار می كنند. 21- براستی راه و روش رسول خدا برای شما مومنان، در زندگی سرمشق و نمونه بسیار نیكویی بوده و هست، برای آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخیز امیدوارند، و خدا را بسیار یاد می كنند. 22- وقتی كه مؤمنان لشكر احزاب را دیدند گفتند: این همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده اند. و خدا و رسولش راست گفتند. و این موضوع جز به ایمان و روح تسلیم آنان چیزی نیفزود. 23- در میان مؤمنان مردانی هستند كه برعهدی كه با خدا بستند صادقانه ایستاده اند. بعضی پیمان خود رابه پایان بردند (ودر راه او شربت شهادت نوشیدند)، وبعضی درانتظارند، و هرگز تغییر و تبدیلی در پیمان خود نداده اند. 24- هدف این است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه كه بخواهد عذاب نماید، و یا اگر توبه كنند توبه آنان را بپذیرد. زیرا خداوند غفور و رحیم است. 25- خدا گروهكهای كافر را با دلی پر از خشم بازگرداند، بی آنكه نتیجه ای از كار خود گرفته باشند. و خداوند در این میدان مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت (و پیروزی را نصیب آنان كرد). و خداوند قوی و شكست ناپذیر است. 26- خداوند گروهی از اهل كتاب را كه از آنها (از مشركان عرب) حمایت كردند از قلعه های محكمشان پایین كشید، و در دلهای آنان هراس و رعب افكند. كارشان به جایی رسید كه شما گروهی را به قتل می رساندید و گروهی را اسیر می كردید. 27- و خداوند زمینها و خانه هایشان را در اختیار شما گذاشت، و نیز زمینی را كه هرگز درآن گام ننهاده بودید. و خداوند بر هر امر و بر هر جریانی قادر است. با این ترتیب زهر نفاق شروع به پدیدآوردن اثر خود كرد، و جبهه اسلامی را از داخلش تهدید می نمود؛ درهمان زمانی كه جبهه اسلامی درمیدان نبرد با عرب مشرك



[ صفحه 247]



و گروهكهای یهود وارد شده بود. اما منافقانی كه در جنگ خندق در غزوه احزاب ظاهر شدند بیدرنگ با وسوسه ای از یهود مجتمع اسلامی را از خود غافل ساختند، و به یك تهمت ناروایی آنان را مشغول كردند، تهمت تند و ناروایی كه مدینه را برای مدت یك ماه كامل از روزهای شعبان و رمضان سال ششم هجری سخت به لرزه درآورد: پیش از این واقعه پیامبر برای نبرد با «بنومصطلق» از مدینه خارج شده بود. عایشه دختر ابوبكر هم حضرت را همراهی می كرد. در راه برگشتن به مدینه، سواران در محلی نزدیك مدینه شتران را خواباندند، و ساعاتی از شب را در آنجا گذراندند، و سپس كوچ كردند، در حالی كه نمی دانستند عایشه بر جای مانده و از سواران عقب افتاده است. وقتی كه بامداد به مدینه رسیدند عایشه را در هودجش نیافتند. از جانب دیگر، عایشه كه در راه مانده بود پیش از آنكه اضطرابی شدید بر او غالب گردد به شتری برخورد كرد كه «صفوان بن المعطل السلمی» آن را به پیش می راند. همسر پیامبر علت بجای ماندن خود را برای او بازگو كرد. و او در مورد علت موضوع هیچ گونه سرزنشی نكرد. بدین بیان كه: عایشه كه همراه با آن سپاه حركت كرده بود برای حاجتی از هودج خود خارج شده بود. پیش از آنكه حركت كاروان در آن مكان اعلام شود گردنبندی كه از مهره های عقیق و در گردن داشت فرو ریخته بود. او به جستجوی گردنبند پرداخت تا آن را یافت، و سپس به سوی هودج خود براه افتاد. ناگهان متوجه شد كه كاروان حركت كرده و همه رفته اند، و هودج را هم برده اند، در حالی كه بلحاظ سبكی وزنش احساس نكردند كه عایشه در هودج نیست. خلاصه آنكه، عایشه در آنجا ناگزیر لباسها و جلبابش را به خود پوشانید و در محل خود به انتظار نشست به اطمینان آنكه فورا جویای او می شوند و بسوی او برمی گردند. اتفاقا «صفوان» بر او گذر نمود، ناپسند شمرد كه او را در آن بیابان تنها رها كند. شتر خود را جلو آورد و خود در عقب ایستاد تا همسر پیامبر بر آن سوار شد. او فورا براه افتاد در حالی كه مهار شتر را به دست گرفته و پیاده شتر را به پیش می راند، تا او را به مأمن و مأوایش رسانید. منافقان و یهود تهمت زشت و ناروایی را از این موضوع و پیش آمد بافته و پرداخته كردند. عده ای هم از مسلمانان حادثه را به این و آن بازگو كردند تا موضع به گوش همسرش مصطفی و به پدرش ابوبكر و مادرش «ام رومان» رسید. موضوع به گوش آنان سخت گران آمد؛ اگر چه هیچ یك از آنان



[ صفحه 248]



جرأت نمی كرد با این شایعه زشت با عایشه ملاقات كند. زیرا او به سبب یك بیماری آه و ناله می كرد. هنگامی كه احساس نوعی بی مهری و ملاقاتهای خشك و سردی را از همسرش مصطفی احساس نمود از آن حضرت اجازه خواست تا برای پرستاریش به نزد مادرش رود. پیامبر به او اجازه داد. عایشه پس از بیست شب و چندی كمی از بیماری بهبودی یافت. لذا برای انجام یكی از نیازمندیهای خود از خانه پدر خارج شد در حالی كه «ام مسطح» دختر «ابی رهم بن المطلب بن مناف» همراهش بود. هنگامی كه این دو با هم در راه می رفتند و عایشه در جامه پیچیده به خود بود دوستش به او گفت: ان شاء الله مسطح هلاك شود. عایشه كه این جلمه را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «قسم به خدا كه چه بد و زشت است آنچه را درباره مردی از مهاجران گفتی كه در جنگ بدر حاضر بود.» ام مسطح از عایشه پرسید: «ای دختر ابوبكر آیا خبر به گوش تو نرسیده است؟» این جمله اولین بار بود كه عایشه در مورد تهمتی زشت و ناروا می شنید. عایشه سخت پریشان و بیتاب شد، و شتابان و سراسیمه بسوی مادر رفت، و گریه كنان و اشك ریزان از او سؤال كرد: «خدا تو را ببخشد. مردم حرفهایی می زنند، و مطالبی را به یكدیگر رد و بدل می كنند، در حالی كه تو برای من از آن مطالب هیچ نمی گویی؟» مادر عایشه نتوانست خود را نگهدارد. به دخترش گفت: ای دختر عزیزم. موضع را بر خود كوچك و ناچیز بگیر. قسم به خدا، خیلی كم است زن زیبایی كه در نظر شوهرش محبوب باشد، و برایش پیش آمدهایی روی دهد كه عده ای مردم نادان آن پیش آمدها را بزرگ جلو ندهند. مادر از این نوع جملات به او گفت. اما شایعه و تهمت ناروایی كه عایشه را در رنج گذاشته بود محنت و اندوه او را سبك نكرد؛ ولی نمی دانست چه كار ممكن است انجام دهد جز آنكه جریان خود را به خدای سبحان واگذار كند... شوهرش پیامبر اكرم (ص) در مسجد می كوشید كه گفتارهای بد و ناروا را از عایشه دور سازد. و لذا فرمود: «ای مردم، چیست كه بعضی افراد مرا در مورد خانواده ام آزار و اذیت می نمایند؟ و بر آنان سخنی خلاف حق می گویند؟ به خدا قسم كه من از همسر و خانواده ام جز خیر و نیكی چیزی ندانسته و نمی دانم. و می گویند آن جریان مربوط به



[ صفحه 249]



مردی است. قسم به خدا كه من از او هم جز خیر و نیكی چیزی نمی دانم. و در هیچ خانه ای از خانه های من وارد نمی شود جز آنكه همه جا همراه من است.» كلمات رسول به دلهای مؤمنان نفوذ كرد، در حالی كه به خاطر عایشه از خشم شعله ور شده بودند. قبیله اوس و خزرج در حالی كه بر یكدیگر فریاد می زدند در تعقیب تهمت زنندگان از این گروه و آن گروه برآمدند. تا آنجا كه نزدیك بود میان این دو قبیله فتنه و آشوبی عظیم پدید آید. [2] و بیم آن می رفت كه در مجتمع اسلامی نوعی پراكندگی بروز كند. و اندوه و قهر بر عایشه صدمه و ضربه ای سخت وارد سازد، تا اینكه قرآن كریم آن تهمت ناروا و زشت را به وسیله آیاتی از سوره نور بكلی قطع كرد، و بی گناهی عایشه را اعلام نمود: «ان الذین جاؤوا بالافك عصبة منكم لاتحسبوه شرالكم بل هو خیر لكم، لكل امری ء منهم مااكتسب من الاثم، و الذی تولی كبره منهم له عذاب عظیم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افك مبین.» نور / 11 و 12 تا آیات زیر كه خدای تعالی می فرماید: «و لو لافضل الله علیكم و رحمته فی الدنیا و الاخرة لمسكم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم. اذ تلقونه بألسنتكم و تقولون بافواهكم ما لیس لكم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم. و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یكون لنا أن نتكلم بهذا، سبحانك هذا بهتان مبین. و یبین الله لكم الآیات، و الله علیم حكیم. ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الاخرة، و الله یعلم و أنتم لاتعلمون.» نور / 14 تا 19 ترجمه: 11- كسانی كه آن تهمت عظیم را مطرح كردند گروهی از شما بودند. ولی گمان مكنید كه این ماجرا برای شما شر است. بلكه برای شما خیری را در بر دارد. آنان هر یك سهم خود را از گناهی كه مرتكب شدند خواهند داشت. و كسی كه سهم عظیم آن را بر



[ صفحه 250]



عهده گرفت عذاب بزرگی دارد. 12- چرا وقتی كه آن تهمت را شنیدید مردان و زنان مؤمن نسبت به خود (و نسبت به كسی كه همچون خود آنان بود) گمان خیر نبردند؟! و چرا نگفتند كه این یك تهمت و دروغ آشكاری است؟ 13- چرا چهار شاهد بر آن نیاوردند؟ اكنون كه چنین گواهانی نیاوردند آنان در پیشگاه خدای تعالی همان دروغگویانند. 14- اگر فضل و رحمت خدای تعالی در دنیا و آخرت نصیب شما نمی شد، به لحاظ این گناهی كه مرتكب شدید عذابی بزرگ به شما می رسید. 15- بیاد آورید زمانی را كه به استقبال این دروغ بزرگ رفتید، و این شایعه را از زبان یكدیگر می گرفتید، و به زبان خود سخنی را می گفتید كه به آن یقین نداشتید، و گمان می كردید كه این مسأله كوچكی است در حالی كه نزد خدا بزرگ می باشد. 16- چرا هنگامی كه آن را شنیدید نگفتید ما اجازه نداریم كه زبان به این موضوع بگشاییم. ونگفتید: خدایا تو منزهی، این بهتان و تهمتی بزرگ است؟! 17- خداوند شما را اندرز می دهد كه دیگر چنین كاری را تكرار مكنید، اگر واقعا مؤمن می باشید. 18- خداوند مهربان آیات خود را برای شما بطور كامل بیان می دارد. خدا به همه امور دانا و حكیم است. 19- آنان كه دوست دارند زشتیها در میان مردم باایمان شیوع پیدا كند بدانند كه برای آنان عذابی دردآور در دنیا و آخرت خواهد بود. و خدا دانا و حكیم به همه جریانها و كارهای شما است، در حالی كه شما نمی دانید. عبدالله بن ابی بن سلول همان كسی بود كه در بزرگ كردن آن تهمت ناروا نسبت به عایشه دختر ابوبكر نقش اساسی را بر عهده گرفته بود. آیا با این اوضاع و احوال، زمان رویارویی قاطعانه اسلام با منافقان بیماردل فرارسیده است؟ نه، ولی امكان دارد كه این رویارویی مدتی به تأخیر افتد تا اسلام از شر



[ صفحه 251]



و فتنه یهود ایمن شود، و میدان مبارزه با بت پرستی عربی را به پایان رساند، و كار را قطعی نماید. این میدان مبارزه، صلح و آرامشی را به همراه آورد. زیرا در حقیقت پیمان این صلح، در محلی به نام «حدیبیه» اواخر سال ششم هجرت بسته شد. بعد از آن، در آغاز سال هفتم هجری، مسیر سپاه مصطفی (ص) بجانب یهود خیبر بود كه شتابان بسوی قلعه های خود رفتند تا در آنها پناه گیرند و خود را از آسیبها حفظ كنند. اما قلعه ای پس از قلعه دیگر سقوط نمود، تا آنجا كه تنها دو قلعه «وطیح» و «سلالم» برای آنان باقی ماند. در این حال نماینده خود را نزد پیامبر اسلام فرستادند تا از آن حضرت خواهش كنند كه آنان را نكشد و خونشان را محفوظ دارد، و تنها به خروجشان از خانه ها و قلعه هایشان اكتفا نماید. پیامبر خواهش آنان را پذیرفت، و آنان را رها كرد تا از خیبر خارج شوند، و راه جلای وطن درپیش گیرند و سرگردان روی به بیابان آورند. پس ازسقوط خیبر داستان استعمار یهودیان شمال حجاز پایان یافت، و از گروهك های آنان غیر از رؤسایی شوریده حال درفدك و وادی القری وتیما كسی باقی نماند. یهود سرگردان به همان گمراهی قدیم خود برگشت، در حالی كه در بیابان بادیةالشام راه می پیمود. هرجا كه اقامت می كرد آن سرزمین او را به دور می افكند ، و در هر مكان كه فرود می آمد و یا حركت می كرد لعنت خدا و لعنت مؤمنان او را طرد می نمود: «فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم، و بصدهم عن سبیل الله كثیرا. و اخذهم الربا و قدنهوا عنه و اكلهم أموال الناس بالباطل، و أعتدنا للكافرین منهم عذابا الیما.» نساء / 160 و 161 ترجمه: 160- به سبب ظلمی بزرگ كه یهود مرتكب شدند، و بسیار زیاد مردم را از راه حق بازمی داشتند بعض چیزهای پاكیزه را كه برآنان حلال بود حرام كردیم. 161- و نیز بسبب رباخواریشان، در حالی كه از آن نهی شده بودند، و نیز بلحاظ خوردن اموال مردم به باطل. و ما برای كافرانشان عذابی دردآور را آماده كرده ایم.



[ صفحه 253]




[1] مفصل جريان اين گروه از يهوديان را در تفسير نمونه، به فارسي، ج 23 - ص 484 مطالعه كنيد.

[2] تفصيل جريان اين تهمت ناروا را در كتاب: صحيح بخاري، 27/4 ط الشرفية، و در سيره ابن هشام و تاريخ طبري، در حوادث سال ششم هجري، و تفسير نمونه، به فارسي. ج 14، ص 386 به بعد، ذيل آيه 11 - از سوره نور مطالعه كنيد.